زیورآلات

داستان انتخاب زیورآلات به عنوان موضوع نقاشی از سفر من به عمان شروع شد. در سال 1384 که ساکن امارات متحده بودم، در سفری همراه با خانواده به کشور عمان، به شهر مسقط رسیدیم. توقف ما در شهر تاریخی و بندری مسقط به بازار سرپوشیده و سنتی شهر انجامید. پر واضح بود که این بازار تاریخی، در طول سده های طولانی محل کسب و کار تجار و تبادل کالاهایی بوده که از راه دریا به شهر وارد می شده اند. در گذر از بازار تاریخی مسقط که در اینجا و آنجا هنوز رگه هایی از اصالت گذشته در آن باقی مانده بود، به راسته اشیا قدیمی و زیورآلات رسیدیم. سنگ های رنگی و ترکیب بندی زیبای ریسه های نقره ای بر روی دیوار یکی از مغازه ها چنان چشم نواز و گیرا بود که بی اختیار وارد دکان مرد مسقطی شدیم. مغازه پر بود از گردشگرانی از ملیت های مختلف و در این میان واکنش زنان به طور خاص نظر من را به خود جلب کرد. عده ای از خانم ها رو به روی آینه ایستاده بودند و جواهرات و زیورآلات را یکی پس از دیگری بر خود می آویختند و زیبایی سنگ ها را بر گردن و سینه خود برانداز می کردند. بسیاری پس از انتخاب آویز مورد علاقه خود، برق شادی در چشمانشان می درخشید و با مسرت و رضایت گردن آویز مورد پسند خود را می خریدند. همین اشتیاق و شور مرا به فکر فرو برد. قطعا از زیبایی های یک زن گردن و سینه اوست، حال آنکه او خود گریبان اش را با تمام دلپسندی طبیعی به این زیورآلات می آراست. اینگونه بود که من در مغازه آن مرد مهمان نواز مسقطی به این فکر افتادم که خود این اشیا زینتی هم می توانند به تنهایی چشم نواز و دلپسند باشند. با این نگاه جدید از خود پرسیدم که چرا نتوان دیوار های خانه ها را با تابلوهایی از این سنگ ها و آویز ها زینت بخشید؟ همین شد که شروع کردم به کنکاش در مغازه و عکاسی و قاب بندی سنگ های زینتی. این ماجرایی است که با دیدن تابلوهایم در مجموعه زیورآلات با عنوان نگاهی دیگر به خاطر می آورم. و البته، قهوه عربی دلپذیری که دکان دار مسقطی در مغازه اش سخاوتمندانه ما را به آن مهمان کرد.